تاثیر تحولات بازار نفت و مذاکرات هسته ای بر اقتصاد ایران
.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

در واقع پس از جهش قیمت نفت که با حمله به عراق آغاز شد، هر گاه قیمت نفت خواست پایین بیایید یک اقدام سیاسی علیه ایران انجام شد مثلا بیانیه یا  قطعنامه ای بر علیه ایران صادر یا تصویب شد تا فضای سیاسی منطقه آشوبناک شود. علت هم این بود که قیمت نفت از پارامترهای سیاسی بسیار تاثیرپذیر است و منطقه خلیج فارس به عنوان بزرگترین منطقه تولید نفت همواره نقش مهمی در عرضه جهانی نفت  داشته است و به همین علت یک تنش کوچک سیاسی در این منطقه می تواند تاثیر شدیدی بر قیمت نفت بگذارد. و متاسفانه همه این تحولات در حالی بود که سیاست مداران دولت قبلی ما خوشحال بودند که قیمت نفت بالا رفته و این مساله به نفع ایران و به زیان غرب است. در حالی که دقیقا بر عکس بود. البته بیشترین سود مستقیم ناشی از افزایش قیمت نفت را روسیه و عربستان می بردند که بزرگترین صادر کنندگان نفت بودند، غرب نیز دنبال منافع غیرمستقیم ناشی از افزایش قیمت نفت بود. اما در این میان بیشترین زیان نصیب ما شد که درآمدهای بالای نفت وارد اقتصادمان شد بدون آن که تحرکی در اقتصادمان ایجاد کند و اکنون و در دوره ای که بیشترین نیاز را به درآمد نفت داریم، باید شاهد سقوط قیمت نفت باشیم.

 اما چرا می‌گویم غرب و به طور خاص آمریکا بیشترین منافع غیرمستقیم ناشی از افزایش قیمت نفت را می‌برند؟ چون همه شواهد نشان می‌داد آمریکا تصمیم گرفته است  الگوی انرژی جهانی را تغییر بدهد و از الگوی مصرف سوخت‌های فسیلی (نفت و گاز و ذغال سنگ) به سوی سوخت‌ها پاک (نظیر انرژی برق، هیدروژن، نفت سبز و ...) ببرد و چنین چرخش بزرگی در اقتصاد جهانی نیز تنها و تنها با مدیریت مستقیم آمریکا امکان پذیر است و برای چنین چرخشی لازم است قیمت نفت شدیدا بالا برود و البته خود آمریکا نیز اصلی ترین برنده این بازی با قیمت نفت است. چرا می گوییم تنها آمریکا می‌تواند به صورت مدیریت شده الگوی جهانی انرژی را تغییر دهد؟ در این مورد شما را به کتاب «پایان نفت» نوشته پل رابرتز که به فارسی هم ترجمه شده است ارجاع می‌دهم. در این کتاب یک متخصص انرژی تاکید استدلال می کند که هر تحولی که بخواهد در نظام انرژی جهانی صورت گیرد باید از آمریکا شروع شود. اگر آمریکا آغازگر تحولی از این دست باشد ظرف مدت چند سال همه دنیا آن تحول را می پذیرند و مجبورند از آن تبعیت کنند. زیرا به علت بزرگی اقتصاد آمریکا تحولات آن شدیدا بر تحولات اقتصاد جهانی تاثیرگذار است. مثلا اگر امریکا اعلام کند که ظرف پنج سال آینده همه خودروهایی که به آمریکا وارد می‌شود باید سوخت پاک مصرف کنند، تمامی صادرکنندگان خودرو به امریکا در ژاپن، کره جنوبی و سایر کشورها مجبورند سیستم سوخت رسانی اتومبیل‌های صادراتی خود به آمریکا را عوض کنند، زیرا مجبورند خود را با تصمیم دولت آمریکا وفق دهند و گرنه این بازار را از دست می دهند. در عین حال وقتی تولید انبوه  خودروی با سوخت پاک آغاز شد هجوم برای تولید سوخت آن نیز آغاز می شود چون یک بازار بزرگ برای سوخت پاک به وجود آمده است، همین مساله به یک موج تحقیق و توسعه در سوخت‌های پاک می‌انجامد و می تواند نوآوریهای را به دنبال آوردکه هزینه سوخت های پاک را به سرعت کاهش دهد. اما اکنون پرسش این است: چرا امریکا می خواهد الگوی جهانی مصرف انرژی را تغییر بدهد ؟

چهار بحران غرب در صد ساله اخیر

اما چرا آمریکا تصمیم گرفت تا سال 2020 به اعتیاد خود نفت به خارج پایان دهد؟ غرب در قرن بیستم با چهار بحران بزرگ روبرو شد و توانست با تدبیر  از سه بحران آن عبور کند:

اول: بحران جنگ های جهانی اول و دوم  بود که برای غرب بسیار خسارت بار بود اما پس از آن با تشکیل سازمان‌های بین المللی از جمله سازمان ملل متحد و پیمان  های نظامی منطقه ای  شرایطی ایجاد کرد که دیگر دنیا به سمت جنگ های جهانی نرود  و موفق هم بودند.

 بحران بعدی، بحران های اقتصادی است که برای نخستین بار در سال 1929  با سقوط بورس در آمریکا و  سپس کشورهای غربی شروع شد. این نخستین سقوط بزرگ اقتصادی در سطح جهان در تاریخ دنیای مدرن و قرون جدید بود. بزرگی و عمق این بحران را می توان از خودکشی چند هزار نفر سهامدار، مدیر و مالک شرکتهای اقتصادی در طول این سقوط دریافت. در بحران اقتصادی سال 2008 که بزرگترین بحران اقتصادی غرب بعد از بحران ۱۹۲۹  بود هیچ خبری از خودکشی سهامداران و مدیران مخابره نشد. بنابراین غرب در قرن بیستم رکود بزرگ اقتصادی ۱۹۲۹ را تجربه کرد و بعد از آن کوشید تلاطم‌های اقتصادی را با تشکیل سازمانها و نهادهای اقتصادی نظیر صندوق بین المللی پول یا بانک جهانی یا تشکیل اتحادیه‌های تجاری، مهار کند و در این مورد موفق هم بود به گونه ای که در طول هفتاد سال بعد کلیه بحران‌های اقتصادی را به راحتی مدیریت کرد.

بحران سوم برای غرب،  انقلاب های کمونیستی بود که چالش‌ها و خسارت‌های بزرگی برای  کشورهای  غربی ایجاد کرد.  این بحران از یک سو با خطای درونی سیستم های کمونیستی و از سوی دیگر با درایت غربی ها مدیریت شد و شوروی به عنوان مرکزیت جهان کمونیزم در یک مسابقه تسلیحاتی با غرب قرار گرفت  به حدی که مجبور بود درصد بالایی از تولید ملی  خود را به بخش نظامی اختصاص دهد و  همین موجب گسترش فقر در کشور شد و نهایتا منجر به انقلاب اجتماعی و سیاسی شد. این در حالی بود که در برخی از حوزه ها  مانند صنایع فضایی، شوروی از غرب پیشرفته تر بود اما چون بخش بزرگی از سرمایه گذاری شوروی به بخش نظامی اختصاص داشت، در سایر حوزه ها عقب ماند و نهایتا در برابر یک نظام تدبیر ناکارآمد و یک اقتصاد عقب افتاده فرو ریخت.

بحران چهارم غرب، شوک های نفتی بود که تا پایان قرن بیستم نتوانسته بود آن‌ها را حل کند. پس در آغاز قرن بیست و یکم باید برای مدیریت آنها کاری می‌کرد.  در واقع یک بحران را غرب نتوانسته بود مدیریت کند و آن هم شوک های نفتی بود که  هر چند سال یکبار ایجاد می شد و اقتصاد غرب را به هم می‌ریخت. اولین شوک نفتی در سال 1973 در جنگ اعراب و اسرائیل بود، دومین شوک سال  1979 با انقلاب ایران رخ داد و پس از آن بود که غرب  به فکر جلوگیری از بروز شوک های نفتی افتاد اما همواره ناموفق بود.

ضرورت پیش‌گیری از شوک بزرگ نفتی

در اوایل قرن بیست و یکم مطالعات نشان می داد  اگر روند تقاضا و عرضه نفت به همان شکلی باشد که در اواخر قرن بیستم بوده است از یک جایی به بعد تقاضای نفت از عرضه آن بالاتر خواهد رفت و جهان وارد یک دوره افزایش شدید قیمت نفت خواهد شد که می‌تواند هزینه بسیاری بر اقتصادهای غربی وارد کند. در واقع غربی‌ها 20 سال وقت داشتند که کاری کنند که بازار نفت هیچگاه به نقطه سربه‌سر نرسد یعنی هیچگاه تقاضای نفت از ظرفیت عرضه جهانی آن بالاتر نرود تا هیچگاه شوک عظیم که می‌تواند قیمت‌های چندصد دلاری نفت را در پی‌داشته باشد، رخ ندهد. برای این هدف ابتدا سیستم مدیریت کشورهای غربی  باید کارآمد بشود تا مصرف نفت کاهش پیدا کند و دوم اینکه انرژی های نو  و ارزان جایگزین نفت شود. در اوایل قرن بیست و یکم محاسبات نشان می داد که اگر قرار است انرژی های نو جایگزین نفت شود با روندهای موجود که سرمایه گذاری در انرژیهای نو تنها سالی یک تا یک و نیم درصد بالا می رود، شاید یکصد سال طول بکشد تا انرژیهای نو جایگزین انرژیهای فسیلی و به طور خاص جایگزین نفت شود.

گرمایش زمین برای غرب خسارت بار است

از طرف دیگر دنیای غرب یک بیماری را از قرن 20 با خود به قرن 21 آورد و آن گرمایش زمین بود.  تولید کننده اصلی گازهای گلخانه ای  کشورهای غربی و صنعتی  بوده‌اند که موجب گرم شدن کره زمین شده است. اگر روند گرم شدن زمین به همان صورتی که در پایان قرن بیستم بود ادامه پیدا می‌کرد به علت ذوب شدن یخ‌های قطبین زمین، تا سال 2050 آب دریاها و اقیانوس ها بین نیم تا یک متر بالا می آمد  و  بیشترین خسارت ناشی از این مساله را کشورهای غربی می بینند زیرا برآورد شده است که 50 درصد صنایع و ثروت آنان در حاشیه دریاها و اقیانوس ها قرار دارد و اگر سطح آبهای آزاد جهان یک متر بالا رود تا عمق دهها و گاهی صدها کیلومتر از سواحل کشورهای غربی  زیر آب می رود.  و البته عامل اصلی گرمایش زمین، مصرف نفت  و سوخت های فسیلی بوده است که باید به سرعت کاهش یابد.  حال یک سوال مطرح می شود  که کاهش جهانی مصرف نفت چگونه ممکن می شود؟ آیا با یک بخش نامه انجام می شود ؟ ایا باید موعظه کرد و به مردم هشدار داد؟ آیا باید کاری کرد که خود مردم به این نتیجه برسند که  نفت کمتری مصرف کنند. در واقع باید سیاستی اتخاذ شود که به طور طبیعی صنایع و خانوارها از مصرف نفت خودداری کنند و این سیاست همان افزایش قیمت نفت بود. در واقع بی سروصدا جنگی بدون خونریزی بر علیه نفت آغاز شده بود که عمدتا به نفع کشورهای غربی است ولی البته نهایتا در بلندمدت به نفع همه بشریت است. بدین ترتیب همین طور که قیمت نفت افزایش می یافت تولید برق از  انرژی های خورشیدی، بادی و تولید سایر انرژی‌های نو  مقرون به صرفه می شد و اگر قیمت نفت به 100 دلار می‌رسید سرمایه‌گذاری برای تولید همه انرژی های پاک مقرون به صرفه و سودآور می‌شد.

اثر افزایش قیمت نفت بر تولید انرژی های نو

وقتی قیمت نفت افزایش پیدا می کند افق سودآوری در انرژیهای نو بالا می‌رود و بنابراین انگیزه برای سرمایه گذاری در انرژی های نو بالا می رود. در سالهای ۲۰۰۹ تا  2013  رشد سالیانه سرمایه گذاری در انرژی های نو به ۵۰ تا 70 رسید یعنی هر سال سرمایه گذاری ۵۰ تا 70 درصد از سال قبل بیشتر شده است.  دقت کنید ظرف ده سال، نرخ رشد سالیانه یک درصدی در سرمایه‌گذاری در انرژیهای نو به حدود ۷۰ درصد رسیده است. دیگر نیازی نیست  100 سال طول بکشد تا انرژی ها نو جایگزین سوخت های فسیلی  شود بلکه اکنون با یک برنامه 20 ساله هم می توان به این هدف دست پیدا کرد. آلمان سال ۱۳۹۱ توانست  ظرفیت تولید برق خورشیدی خود را به ۵۰ درصد برق مورد نیازش برساند. دقت کنید می‌گویم ظرفیت تولید نه تولید بالفعل. تنها مشکل آنان در ذخیره ساختن انرژی برق برای شب است که در حال تحقیق برای تولید باطری جدید هستند. در عمل به علت حجم انبوه مطالعه و سرمایه‌گذاری روی تحقیق و توسعه در انرژیهای نو، طی پنج سال گذشته هزینه تولید  پنل های خورشیدی دوبار به نصف رسیده است.

یک پیامد دیگر افزایش قیمت نفت برای غرب، به صرفه شدن  سرمایه گذاری در نفت های نا متعارف مانند نفت های که از اعماق اقیانوس ها  استخراج می شود یا نفت ماسه‌ای (نفت شل)‌است. توجه کنیم که پایین ترین هزینه تولید هر بشکه نفت در جهان حدود هشت دلار و بالاترین آن حدود 35 دلار است. وقتی نفت 100 دلار می شود تولید همه انواع انرژیهای نو و نیز تولید نفت شل اقتصادی می شود.  

سقوط اخیر قیمت نفت به نوعی طلیعه   سقوط بزرگ است

تمام این تحولات در بازار نفت از بعد از حمله آمریکا به عراق و سپس با تداوم تنش در خلیج فارس از طریق دامن زدن به مناقشه اتمی ایران، رخ داده است. و اکنون امریکا اعلام کرده است تاسال 2020  دیگر  نفت وارد نمی کند  و این در حالیست که در تمام قرن بیستم آمریکا بزرگترین وارد کننده نفت بوده است و نزدیک به نیمی از  20 میلیون بشکه نفت روزانه مورد نیاز این کشور از خارج تامین می‌شد. و در سالهای اخیر که قیمت نفت بالا رفته است واردات روزانه نفت آمریکا سال به سال کم شده و اکنون به حدود هفت میلیون بشکه در روز رسیده است. و با این روند قرار است طی روند کاهشی هر سال یک میلیون بشکه نفت وارداتی روزانه آمریکا کاهش یابد. اما با تحولاتی که در تولید نفت شل رخ داده است البته این روند تسریع می شود به گونه ای که به نظر می رسد تا پیش از ۲۰۲۰ آمریکا دیگر یک قطره نفت وارد نکند.

از سوی دیگر بیش از 10 سال است  تقاضای روزانه نفت از حدود 80 میلیون بشکه در روز بالاتر نرفته است و این در  حالیست که بر اساس  نرخ رشد اقتصادی جهان باید سالانه پنج درصد مصرف نفت افزایش می یافت. بنابراین ظاهرا برنامه غرب و بويژه آمریکا برای جایگزینی انرژیهای نو و کاهش مصرف نفت دارد کمک نشانه های موفقیت خود را آشکار می کند. عدم رشد مصرف جهانی نفت طی ده سال یک توفیق بزرگ است. بر این اساس باید گفت سقوط اخیر قیمت نفت به نوعی طلیعه  سقوط بزرگ است. البته ممکن است طی یکی دو سال آینده  قیمت  نفت باز افزایش یابد اما این افزایش مقطعی خواهد بود و دیگر عصر قیمت‌های بالای نفت پایان یافته است. البته سقوط قیمت هم حدی دارد واز بشکه ای 35 دلار پایین تر نمی یابد زیرا بالاترین هزینه تولید نفت در جهان در هر بشکه 35 دلار است و اگر قیمت از آن پایین تر بیاید استخراج نفت در خیلی از مناطق بویژه دریای شمال غیر اقتصادی می شود.

آیا کاهش اخیر توطئه عربستان است؟

 برخی معتقدند که افزایش تولید نفت از سوی عربستان با هدف کاهش قیمت نفت و آسیب رساندن به ایران، روسیه و سوریه است. شاید یکی از دلایل اقدام عربستان همین مساله باشد و به گمان من اصلی ترین انگیزه عربستان مقابله با  نفت  شل است زیرا  اگر قیمت نفت به زیر 50 دلار بیاید نفت شل دیگر اقتصادی نخواهد بود. البته اگر قیمت نفت در  حد 60 دلار  هم باقی بماند تولید کنندگان نفت شل به سرعت خود را بازیابی می کنند و هزینه های تولید خود را کاهش می دهند تا بتواند در بازار بمانند.

البته برخی از موولفه های موقتی نیز بر قیمت نفت تاثیرگذار است. مثلا اگر  داعش در منطقه کاری بکند که یک سری منابع نفتی تهدید شود، قیمت نفت بالا می رود و برخی وقایع دیگر که  قابل پیش بینی نیست می‌تواند بر قیمت اثر بگذارد. مثلا اگر توفانی بیاید و تعدادی از پالایشگاه‌ها یا منابع نفتی خط تولید خارج شوند برای مدتی قیمت نفت افزایش می یابد.

چرا غرب با ایران مصالحه  می کند ؟

اکنون این سووال مطرح می شود در شرایط کنونی که غرب به دنبال ترک اعتیاد خود به نفت خاورمیانه است چرا می خواهد با ایران مصالحه کند؟ آیا تدام مناقشه بهتر نمی تواند کمک کند که قیمت نفت بالا بماند و روند ترک اعتیاد غرب تکمیل شود؟ مساله این است که از یک سو با وجود تهدید داعش، دیگر اثر مناقشه اتمی ایران بر قیمت نفت کاهش یافته است و تقریبا بی تاثیر شده است و دوم این که خاورمیانه وارد تحولاتی شده است که مجموعه ای  از دولت های ورشکسته پدیدار شده اند و این می تواند بسیار خطرناک باشد. دولتهای ورشکسته دولت هایی هستند که  از اعمال حاکمیت و تامین امنیت که اولین وظیفه آنان است بر همه یا بخش‌هایی از کشورشان ناتوانند.کشورهایی مانند پاکستان، افغانستان، عراق، سوریه، مصر و لیبی اکنون جزء کشورهای ورشکسته محسوب می شوند. اکنون اگر چند  کشور با ثبات مثل ایران و عربستان در منطقه نباشند، ممکن است کل منطقه وارد یک فرایند فروپاشی شود. جنگ های منطقه ای کل منطقه را زیر آتش می برد و  اکنون غرب همچنان لازم دارد که  خاورمیانه با ثبات باشد تا بتواند نفت مورد نیاز غرب را تامین کند. بنابراین ثبات ایران هم باید حفظ شود و این دولت ایران نباید تبدیل شود به یک دولت ورشکسته. زیرا ایران همواره  در طول تاریخ نقش موثری در منطقه داشته است. دقت کنیم که غرب به یک ایران سرکش اما بی خطر و با ثبات نیاز دارد. مذکرات اتمی غرب با ایران کمک می‌کند که ما از یک دشمن خطرناک به یک دشمن بی خطر و باثبات تبدیل شویم.

دستیابی به توافق، یک ضرورت دو طرفه است

 عامل دیگر مصالحه با ایران، نقطه ضعف اوباما در امریکاست. اوباما دستاوردهای ارزشمندی در حوزه خارجی خود نداشته است. حزب او نیاز دارد که تا پیش از پایان دوره دوم ریاست جمهوری اوباما، او دستاورد بزرگی در حوزه خارجی داشته باشد. مصالحه با ایران یک دستاورد بزرگ برای دولت اوباماست. البته  او به دلایل متعدد نمی خواهد این کار خیلی سریع هم انجام شود. در واقع می خواهند مصالحه کنند اما نه یک شبه. بخشی از دلیل آن به موضوع داعش باز می گردد. یعنی غرب با داعش تا جایی برخورد می کند که تهدیدی برای غرب باشد به محض این‌که تهدید داعش مهار شود دیگر خیلی کاری به داعش ندارد  و احتمالا دنبال نابودی قطعی داعش نخواهند رفت زیرا حضور داعش در منطقه به عنوان یک منشا و عامل تنش آفرین و بحران زا برای روز مبادا مورد نیاز است. بنابراین داعش مهار خواهد شد اما تا جایی که دیگر تهدید بزرگ بین المللی نباشد. این اشتباه است که گمان کنیم داعش ظرف  چند سال آینده حذف می شود بلکه  داعش محدود خواهد شد زیرا امروز حضور داعش در منطقه همان نقشی را بر تحولات بازار نفت بازی می کند که روزی حمله به عراق بازی می کرد و بعدا مناقشه اتمی ایران بازی می کرد. توجه کنیم که تا سال 2020  لازم است که همواره یک عامل بحران در منطقه ای که مرکزیت تولید نفت جهان را دارد وجود داشته باشد. پس داعش مهار خواهد شد اما نابود نخواهد شد. بنابراین اکنون تدام مناقشه اتمی ایران دیگر لزوم سابق را برای غرب ندارد و دولت اوباما هم اکنون نیاز به زمین زدن یک برگ برنده در داخل کشورش دارد. همچنین لزوم وجود چند کشور قدرتمند مانند ایران و عربستان در منطقه ای که حکومت‌ها در اکثر کشورهایش در وضعیت ورشکستگی قرار دارند، ضرورت پایان بخشیدن به مناقشه اتمی ایران و حفظ ثبات ایران را به غرب گوشزد می کند.

بنابراین اکنون هم غرب به مصالحه  نیاز دارد هم ما. ایران هم به علت مشکلات فراوان اقتصادی و اجتماعی که امروز با آن روبه‌رو هستیم - که بخش اندکی ناشی از تحریم و بخش اعظم آن ناشی از ساختار های ناکارآمد و بی تدبیریهای دولت  گذشته است – اکنون به نقطه ای رسیده است که باید به این مناقشه پرهزینه و بی‌ثمر پایان دهد. ما اکنون باید اقتصادمان را از سه کنجی که در آن گرفتار شده است نجات دهیم.

اما نکته مهم این است که در این مذاکرات هم ما می دانیم و هم آمریکا می داند که طرف مقابلس تمایل دارد مصالحه کند به همین دلیل هر دو طرف رفتاری نازگونه دارند و با تذبذب عمل می کنند. البته به گمان من از این به بعد  هر چه مذاکرات بیشتر طول بکشد  به ضرر ایران است. هر چه از این دوره بگذرد و نیازهای اقتصادی ما آشکارتر  شود دست ایران در مذاکرات ضعیف‌تر می شود. هر چه زودتر به توافق برسیم به نفع ماست. ممکن است برای دولت امریکا هم این گونه باشد. یعنی ممکن است مجلسین آمریکا که بعد از ژانویه با اکثریت جمهوری خواهان تشکیل می‌شود شرایط را برای دولت آمریکا سخت  کنند. اگر توافقی بتواند تا قبل از عید امسال انجام شود به نفع ایران  است و تعویق توافق تا خرداد ۱۳۹۴ بسیار به زیان ما خواهد بود. البته طول کشیدن  مذاکرات برای دولت ایران ممکن است یک سود داشته باشد یعنی گروههایی که در داخل مخالف توافقند هر چه اوضاع اقتصادی بدتر شود صدایشان پایین تر می آید و قدرت مانورشان کم می‌شود. اواخر دولت دهم و اوایل دولت یازدهم همه منتظر بودند که توافق صورت گیرد زیرا مشکلات اقتصادی جدی شده بود و داشت به بحران تبدیل می شد. مثلا ذخایر کنجاله و خوارک دام در کشور بسیار پایین آمده بود و به مرز بحران رسیده بودیم که حتی برخی صحبت از قحطی کردند. ولی بعد از انتخاب دولت یازدهم که کمی اعمال تحریم ها ضعیف شد و برخی از دلارهای نفتی بر اساس توافقات آزاد شد برخی از گروهها دست به انتقاد و حمله سیاسی زدند و سرعت دولت در دستیابی به حصول توافق را کند کردند. 

دولت برای مذاکرات هسته ای وزن زیادی قایل شده است

البته دولت یازدهم وزن زیادی برای مذاکرات هسته ای قایل شده است و این انتظار بالا نسبت به نتیجه مذاکرات به جامعه هم منتقل شده و همه منتظر نشسته‌اند تا ببینند مذاکره به چه سرانجامی می رسد. به گمان من با حصول توافق تحول خاصی رخ نمی دهد. اولین خطای استراتژیک دولت  و به دنبال آن بخش خصوصی این است که سرنوشت اقتصاد را به طور کامل مذاکرات هسته ای گره زدند. اگر تا پایان مهلت هفت ماهه توافقی صورت نگیرد دولت و بخش خصوصی  چه اقدامی می خواهند انجام دهند؟ آیا بخش خصوصی دوباره می خواهد منتظر مهلت بعدی بماند. آیا واقعا صددرصد اقتصاد ما در دام مناقشه اتمی زمین گیر است یا نه ۵۰ درصد اقتصاد  واقعا گرفتار تحریم‌هاست اما ۵۰ درصد دیگرش را خودمان به صورت روانی به نتایج مذاکرات گره زده ایم؟

سنگین کردن وزن مذاکره باعث می شود بقیه بخش های اقتصاد که واقعا گرفتار تحریم نیستند هم تصمیماتشان را متوقف کنند تا ببینند مذاکرات چه می شود. در واقع هر چه وزن مذاکرات سنگین شود فضای کسب و کار کشور بیشتر به مذکرات گره می خورد و چون مذاکرات از عوامل بسیاری حتی از رفتار گروههای فشار در دو کشور تاثیر می پذیرد بنابراین فضای کسب و کار کشور دچار عدم اطمینان شدید می شود و این نیز سرمایه گذار را دچار بی عملی می کند.

از سوی دیگر دادن وزن زیاد به مذکرات موجب غفلت و گذاشتن سرپوش بر دیگر مشکلات کشور می‌ شود. مثلا این که ما نظام رانندگی مان خیلی پرهزینه است چه ربطی به مذاکرات دارد اما هیچ کس توجه اش به این مساله نیست. یا این که نظام استاندارد در کشور ما ناتوان است و نظارت‌های کمی و کیفی لازم بر روی تولید و توزیع کالاهای مصرفی مردم صورت نمی‌گیرد و مصرف کننده در ایران از حقوقی برخوردار نیست چه ربطی به تحریم ها دارد؟ یا این که فساد نظام اداری و مالی کشور روز به روز در حال گسترش است و باید کل نظام سیاسی به فکر چاره باشد چه ربطی به تحریم ها دارد؟ و به نتیجه رسیدن یا نرسیدن مذاکرات چه اثری بر آن دارد؟ اما متاسفانه وقتی همه چیز به مذکرات گره می خود از همه چیز غفلت می شود.

اقتصاد ایران در سایه نفوذهای ناهمگن

بنابراین وزن زیادی به مذاکرات  دادن باعث می‌شود تاثیرات سایر بخش ها و سایر ساختارها و سیاست‌ها  و رفتارهای ما نسبت اقتصاد، که وزن آنها کمتر از مذاکرات نیست در پشت مذاکرات پنهان شود. مثلا شکاف و چندپارگی عمیق سیاسی که در کشور وجود دارد و شدیدا بر روی اقتصاد تاثیرگذار است، را رها کرده ایم و  کسی راجع به آن حرف نمی زند. نظام سیاسی ایران از نوع «نفوذهای ناهمگن» است یعنی پاره های قدرت سیاسی در بین گروههای ناهمگون و نامتجانس توزیع شده است و این گروهها ها با هم تعامل مثبت ندارند و بسیاری از سیاست ها و برنامه های یکدیگر را خنثی می کنند. این مساله اکنون خیلی حاد شده است و پیش بینی پذیری اقتصاد ایران را از بین برده است. یعنی به گمان من مساله نخست کشور و عامل اصلی زمین‌گیری اقتصاد ما اکنون وجود یک حکومت از جنس نفوذ های ناهمگن است و مناقشه هسته ای مساله دوم کشور است. این گروههای ناهمگون و متعارض که قدرت سیاسی را بین خود تقسیم کرده اند، تابع هدف یگانه‌ای ندارند یعنی رتبه بندی اولویت‌های ملی ما در میان آنها یکسان نیست. در واقع هر بخش از قدرت دنبال اهداف خاص خودش می رود و انرژی و منابع اقتصادی کل نظام سیاسی به سوی مسیرهای متعارض و ناهمگون سوق داده می شود.

برای آزمون این که یک نظام سیاسی دارای ساختاری یکپارچه است یا از جنس نفوذهای ناهمگن است راهکار ساده ای وجود دارد. اگر از مقامات ارشد یا سران قوای کشور بخواهیم که سه اولویت اول ملی را اعلام کنند یعنی بپرسیم «سه اولویتی که تمام انرژیها و منابع و سیاست‌های کشور باید در راستای آن سه اولویت به کار گرفته شود چیست؟»؛ اگر نظام سیاسی از نوع «یکپارچه» باشد سه اولویتی که همه اعلام می‌کنند مشترک و عین همدیگر خواهد بود. اما اگر اولویت بندی ملی ما از سوی مقامات، عین یکدیگر نباشد یعنی اجماع فراگیر درمورد مسایل و اولویت‌های اول کشور نباشد، می گوییم نظام سیاسی از نوع نفوذ ناهمگن است. به نظر می رسد امروز در حکومت ما اولویت‌های ملی ما از نظر مقامات ارشد قوای کشور، یکسان تعریف نشده است. البته به تبع آن در جامعه هم این اولویت بندی وجود ندارد. بنابراین اگر به عنوان مثال اشتغال اولویت اول کشور باشد باید تمام تصمیم گیری ها و اظهارات  در جهت کمک به اشتغال زایی باشد. در این صورت اگر فعالیت های نظامی به اشتغال ضربه می زند باید آنرا کاهش داد، اگر فعالیت های سیاسی به اشتغال ضربه می زند باید تعدیل شود، اگر خطبه های نماز جمعه به اشتغال ضربه می زند باید تعدیل شود، اگر فعالیت هسته ای به اشتغال آسیب می زند باید متوقف شود. و اگر اولویت اول کشور ما مثلا فعالیت هسته ای تعریف شده باشد، باز باید همه چیز را در جهت آن فعالیت‌ها هدایت کنیم و نگران اشتغال نباشیم. اما نمی شود بخشی از قوای کشور دنبال اشتغال زایی و نگران اشتغال باشند و همزمان بخش دیگری دنبال فعالیت‌های باشد که مانع اشتغال زایی در کشور می شود.

بنابراین سخن من این است که وجود ساختار سیاسی از نوع نفوذ ناهمگن مشکل اول کشور ماست که تا حل نشود نه اشتغال عظیمی ایجاد می شود و نه ما روی خط توسعه قرار می گیریم در حالی که حالا تمام توجهات به مذاکرات اتمی معطوف شده است. اگر در مذاکرات به توافق برسیم اما مساله ساختار نفوذ ناهمگن در کشور حل نشود چیزی در اقتصاد تغییر نمی‌کند. اما بر عکس آن چرا. در واقع از نظر من فساد و  ناکارآمدی نظام تدبیر کشور، چندپارگی قدرت سیاسی یا همان حاکمیت نفوذهای ناهمگن و کاهش سرمایه اجتماعی در جامعه از مهم‌ترین مسایل ساختاری اقتصاد ایران است که باید به آن توجه  شود که هیچ ربطی  به تحریم ها ندارد و  حتی با تحقق توافق و با  حذف تحریم‌ها، این مشکلات همچنان مانع جهش اقتصاد ایران خواهند شد. به عنوان نمونه بی اعتمادی عمومی و کاهش سرمایه اجتماعی یکی از عوامل زمین گیری اقتصاد ایران شده است. مثلا  وقتی در کشور سوئد نخست وزیر می گوید نرخ تورم سال آینده پنج درصد است همه باور می کنند و  فعالیت های خود را بر اساس  پنج درصد تورم تنظیم می کنند. بر اساس نتایج یک مطالعه اقتصادی، در جوامعی که نسبت به سیاست مداران اعتماد وجود دارد افزایش حجم پول اثر تورمی کمتری دارد. زیرا وقتی مقام پولی یا سیاسی می گوید نرخ تورم فلان نرخ خواهد بود همه باور می کنند و عملا نرخ به همان سمت می رود. اما در ایران چنین نیست. این شکاف در ایران جدی است یعنی فعالین اقتصادی و مردم به وعده ها و صحبت های سیاست گذاران اقتصادی اعتماد نمی کنند و بنابراین نرخ‌ها و پیش بینی ها از رفتار مردم نیز متاثر می شود و خیلی از سیاست ها به خاطر رفتار مردم به شکست می انجامد.




:: برچسب‌ها: تاثیر ,
:: بازدید از این مطلب : 2896
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : میثم خسروی
ت : شنبه 12 تير 1395
.
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی